سلام
چند تا درخواست دارم.
دوستان تارخ تولداشون رو برای ما بفرستن تا ما در روز موعود غافلگیرشون کنیم.
اگه دوست دارید عکس بچگیتون رو بذارید تا واسه تشخیص هویت بذاریم.
دوستان اوایل پیشنهاد دادن که بخشی به نام تجربه ها رو باز کنیم.بچه ها تجربه های مفیدشون در هر زمینه ای بذارن تو وب تا بقیه هم استفاده کنن.
نظر که میذارید با اسم خودتون بذارید نه با nickname.مثلا ماندنی و یاس و وروجک و غیره...که چی ؟
اگه پیشنهاد و انتقادی دارین به طور کامل و دقیق ذکر کنین.
تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی
او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا
من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدزسه کنار خیابان آدامس میفروخت
معلم گفته بود انشا بنویسید
موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت
من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید
تو نوشته بودی علم بهتر است
شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود
معلم آن روز او را تنبیه کرد
بقیه بچه ها به او خندیدند
آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
شاید معلم هم نمی دانست ثروت و علم
گاهی به هم گره می خورند
گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت
توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن
بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش
بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید
سال های آخر دبیرستان بود
باید آماده می شدیم برای ساختن آینده
من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم
تو تحصیل در دانشگاه های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد
او اما نه انگیزه داشت نه پول، درس را رها کرد و دنبال کار می گشت
روزنامه چاپ شده بود
هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت
من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود
من آن روز خوشحال تر از آن بودم
که بخواهم به این فکر کنم که کسی کسی را کشته است
تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه
آن را به به کناری انداختی
او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه
برای اولین بار بود در زندگی اش
که این همه به او توجه شده بود !!!
چند سال گذشت
وقت گرفتن نتایج بود
من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی، همان آرزوی دیرینه ی پدرت
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود
وقت قضاوت بود
جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند
من خوشحال بودم که که مرا تحسین می کنند
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند
زندگی ادامه دارد ...
هیچ وقت پایان نمی گیرد ...
من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!!
تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!!
او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!
من ، تو ، او
هیچگاه در کنار هم نبودیم
هیچگاه یکدیگر را نشناختیم
اما من و تو اگر به جای او بودیم
آخر داستان چگونه بود ؟؟؟!!!
سلام ...
عزاداری هاتون قبول.
اومدم روز دانشجو رو به همه دانشجویان گرامی تبریک بگم.راستش خودم متنی ندارم.اما پیغامایی که تا الان واسم فرستادن رو به شما هم تقدیم می کنم!!!!!








ممنون از صندلی very very hot
درباره نفر بعدی لطفا نظر بدید
1 خانم غازی
2خانم هژبری
3 خانم قاسمی
بنظر من رای گیری کنیم
سلام... غازی هستم...
واسه مشخص شدن جیز شونده بعدی یه نظر سنجی گذاشتم.لطفا رای بدید تا مشخص شه نفر بعدی کی هستش...!
مطلب دیگه اینکه...سوالات قراره عوض شه...سوالات خودتون رو به میل وبلاگ بزنید.kaviruni@yahoo.com
سعی کنید سوالاتتون کپی از وبلاگای دیگه نباشه یا اگه هست یه تغییری توش بدید.
فعلا سوالات عمومی تون رو بذارید...وقتی نفر بعد انتخاب شد یه مدتی رو(البته بیشتر از این دفعه)قرار می دیم تا سوالات مختص شخص رو بپرسید.امیدوارم این دفعه حضور همه ی بچه ها رو مشاهده کنم...منتظرتونیم....
آغاز کار را نمی دانم چه بگویم!اما میانه ی آن پر است از احساس سیاهی های محرم.
بوی محرم باز همه جا را فراگرفته ...از مغازه ها که پرچم سیاه بر سر و صدای نوحه در گلو گرفته تا هیئت ها و حسینیه ها و دسته ای پرشورش.از چشمان گریان گرفته تا صمیمیت های غریب!گویی هدف سالارمان محقق شده است.همبستگی دل ها،بی قراری دیده ها ،بی تابی بچه ها و همه وهمه،روز های محرم را می سازند و ما 60 روز در این هوای مهربانی تنفس می کنیم.
نمی دانم...نمی دانم از چه بگویم؟و از کدام احساس...اما می دانم محرم و روضه هایش تنها روزهاییست که آرزوی مرگ را با تمام سیاهیم برایم جلوه می دهد.
نمی دانم...نمی دانم جرا دیدار سرورم،این چنین دلم را بی تاب و مضطرب می کند و ذهنم را پر از تجسم های تار...
نمی دانم...نمی دانم چگونه دلی،داری که هر سیاه و سفیدی ،صدایت زند،هر چند غریبه ترین ها به تو باشد باز با مهربانی نگاهش می کنی و تسکین روحش می شوی!
نمی دانم...نمی دانم چگونه قلم را برانم تا احساسم را،عمق وجودم را و حرف های بی حروفم را بیان کنم...
حسینم،سالار من،مولای منفهر چند این روز ها زخمهایت گفته می شود اما خوب می دانی و می دانیم که حتی همین گفته ها چندین انسان را متولد می کندو زندگی می بخشد...نمی دانم قصه را به کجا ختم دهم ...به پرچم های سیاه ،یا به دیگ های غذا...اما می دانم ...هنوز مشتاق مرگم برای دیدارت...
وینستون چرچیل اینگونه نقل می کند:مردم ساختمان هایشان را شکل می دهند و سپس همین ساختمان ها آنها را شکل می دهند.
این جمله منو بدجور برد تو فکر...اگه بخوایم از بعد معنوی بررسیش کنیم، می بینیم این جمله ه تاثیر اعمال انسان اشاره می کنه.در واقع این دو جمله این موضوع رو بیان می کنه که ما اعمالمون رو می سازیم و همین اعمال روزی دنیای ما رو.
اگر در دنیا تاثیر اعمال رو بررسی کنیم ،همان جمله ی معروف می شود:عاقبت خونه همین دنیاست و اگر در بعد دنیا و آخرت بررسی کنیم...به تاثیر اعمال در اخرت و مشخص کردن تکلیفمون در اون دنیا اشاره می کنه.ا
از بعد روانشناسی هم این جمله به قانون کارما اشاره می کنه.
از نظز فیزیک هم به قانون نیوتون که می گه هر عملی عکس العملی داره اشاره می کنه.
بیاین معماری رو زندگی کنیم...