معمار کویر
معماری گمشده این عصر است ...دریابش...

سلام و عرض ادب خدمت برو بچه های معماری 90

تو این پست ازتون می خوام قشنگ ترین خاطراتی که از این بیرون رفتن به یاد دارین رو بگین...

من خودم شخصا قسمت بازی شجاعت حقیقتو خیلی حال کردم باهاش.(آقای همدم یه فکری به حال بوی جورابتون بکنید)

و همچنین قسمت آب بازی(آقای رحمانی منتظر تلافی باشین...)

پانتومیم هم خیلی کیف داد...بخصوص کلمه ناموس

حالا نوبت شماهاست...





تاريخ : شنبه 6 خرداد 1391برچسب:متفرقه,سرگرمی,جاذبه,خاطره,
ارسال توسط آتنا

یادش بخیر...روز اول بود...یک شنبه.رفتیم ساختمون فنی با کلی جستجو کلاس ریاضی رو پیدا کردیم،رفتیم،استاد نبود...پرسیدیم،گفتند امروز کلاس نداریم...باز آقایون گفتن نه بریم ساختمون شماره 2...دوباره رفتیم بازم استاد نبود...بعد کلا به این مسئله پی بردیم که هفته ی زوجه و ما هفته فرد کلاس داریم.

بعد از ظهرشم که با استاد مهوش داشتیم..یکم حرفو علاقه و بعدم تعطیل...

یادش بخیر روز اولی که با استاد شریفی داشتیم...آقایون، کلاسو از رو برنامه مشخص کردن و رفتن و....

یادش بخیر روز اولی که با استاد ارغیانی داشتیمو ایشون همش می گفتن :هوم م م م؟درسته؟یاد اون همه حس و بیان بخیر....یاد pdf ما هم بخیر!!!!

یاد استاد مهوش بخیر که بهمون جسارت بلند شدن از سر جا و نگاه کردن کارای بقیه رو یاد داد.

یاد کلاس استاد شریفی به خیر ...نگاه اول ما که به کفشاشون بود ...(تواناییشون خیلی بالا بود)چقدر سر کلاسشون کاریکاتور بچه ها رو کشیدیم(البته سر کلاس استاد ارغیانی هم این کارو می کردیم)...فکر کنم هنوز چندتاشو دارم....(آقایون حلالم کنن!!!!!)

یاد کلاس استاد شجاعی بخیر...هنوزم نمی دونه کی ماژیکش رو برداشت...می خواستن هی رو میز من جا نذارن ماژیکشونو....یاد کارگاه بخیر...چه تندیسایی که نساختیم...آقای نیکدل باید اون آبمیوه ی اضافی ای که خوردین رو پس بدین...!!!!

یاد کلاس ریاضی بخیر... خوابیدن با چشم باز رو سر کلاس ریاضی یاد گرفتم...چقدر از درس دادنشون حرص می خوردیم...هرچی جواب می دادیم !استاد می گفت:نه یه جور دیگه بگین...!!!

یاد کلاس زبان و سوتی های بچه ها بخیر....اوهوم...کامماااان...هرچی هم بیشتر من من می کردیم اکسلنت رو قشنگتر می گفتن...

یاد کلاس عکاسی هم خیلی بخیر ...هر وقت از خواب بیدار می شدم می دیدم استاد یه مطلب خیلی جدید دارن می گن...یاد بحث ترکمن بخیر...استاد چرا می گن:torkmen ؟چرا نمی گن:torkwomen?

حالا یکم از برو بچ بگیم:یاد چهره ی به ظاهر خجالتیه آقای قره باش بخیر ...یه سوال؟چرا تا خطاب می شین سرخ می شین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یاد چهره ی غمگین روزای اول آقای نیکدل بخیر....یاد دلسوزی ها ی زیاد آقای افخمی هم بخیر...تا غر می زدیم آقای افخمی میومدن غمخواری و کمک...

یاد لهجه ی خیلی قشنگ آقای جوان بخیر...به خصوص سر کلاس زبان...(ما خانوما شخصا لهجشون رو خیلی دوست می داشتیم)

یاد نبودنای آقای لگزیانم بخیر ...هنوزم اون روزی که تو اتوبوس بهمون پفک و چیپس تعارف کردین یادمون نمی ره.

یاد اعتماد به نفس کاذب خانوم قاسمی هم بخیر...یاد شلنگ خانوم داورپناه هم بخیر...

یاد صندلی داغمون بخیر...آقای نعیمی تکلیف رنگ اسب سفید رستم مشخص شد اما اینکه مال کی بود نه....من و از این سر در گمی دربیارید...راستی آقای ذبیحی ما آخرشم نفهمیدیم؟شما تاریخ معاصرو بیشتر دوست دارین یا تاریخ الانو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یاد روز تولد خانوم اسماعیلی نیا و رستوران بخیر...بچه ها دیگه تو رستوران تولد نگیرین خز شده!!!!!!

یاد آب اناری هم که به آقایون دادم  بخیر....آقای قره باش از ترم بعد می رم ترکمنی پیشرفته کار می کنم...

فکر کنم جالب شه اگه هرکسی یه خاطره جالب که تو ذهنش مونده رو بگه...منتظرم...

 





تاريخ : یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:متفرقه,خاطره,
ارسال توسط آتنا

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 24 صفحه بعد